لینک راه امام
لینک راه امام

لینک راه امام

انشا صفحه 31 مهارتهای نوشتاری نهم|انشا صفحه 31 پایه نهم

کانال سایت شرطبندی بت فیدو betfido

https://s28.picofile.com/file/8464158942/betfidp.jpg


انشا در مورد برو کار کن مگو چیست|برداشت خود از مثل برو کار کن مگو چیست کار




او در گوش‌های نوه‌اش همیشه این شعر را زمزمه می‌کرد:

برو کار می‌کن مگو چیست کار / که سرمایه جاودانیست کار
نوه کوچک، دیگر اندکی بزرگ شده بود و به مدرسه می‌رفت و در یازدهمین سال زندگی نوه‌اش که دیگر آرام‌آرام نوجوان می‌شد از این دنیا رفت و نوه عزیز پدر بزرگ بر فراز آرامگاه او به‌شدت گریست و ماه‌ها بعد از فوت او عزادار بود.
 یک روز پدر جوان، فرزند نوجوانش را در آغوش گرفت و گفت: پسرم! دیگر نباید در مرگ پدربزرگ سوگواری کنی اگه می‌خوای او را همیشه به یاد داشته باشی به تعمیرگاه من بیا یعنی تابستان‌ها که کار یاد بگیری.
پسرک گفت: راست می‌گی بابا؟ مگه می‌شه؟!
پدر گفت: چرا نمی‌شه پسرم، اینجا حسابی کار یاد می‌گیری! مشتری‌ها ماشین‌هاشون‌رو می‌آرن و تو همه چی‌رو درباره وسایل ماشین یاد می‌گیری و نحوه تعمیر آن را.
پسر نوجوان و زیرک یاد گفته پدر بزرگی که عاشقش بود افتاد و گفت: برو کار می‌کن مگو چیست کار!
از فردا پسر همراه دیگر شاگردهای تعمیرکار اتومبیل در تعمیرگاه بود. شاگردها پسر اوستا را خیلی خوب تحویل می‌گرفتند و همه چیز را به او یاد می‌دادند: ببین رضا جان، پنچری رو اینجوری می‌گیرن!
یکی دیگر می‌گفت: این کلاجه، این هم صفحه کلاج اگه خراب بشه!
سومی می‌گفت: وقتی می‌گن یه ماشین آب و روغن قاطی می‌کنه! یعنی این.
چهارمی: این باتری ماشینه، برق ماشین مال اونه.
و رضا فکر می‌کرد چقدر چیزهای جالبی در دنیا وجود دارد که گاهی بسیار بهتر از بازی‌های رایانه‌ای است. این یک ماشین واقعی است اما بازی‌های پلی‌استیشن و بازی‌های دیگر خیالی!
هر روز صبح زود با پدرش به تعمیرگاه می‌رفت و در عالم خیال می‌دید که روح پدربزرگ نیز خوشحال و خندان همراه آنهاست و گاهی در کارها به او کمک می‌کند. حتی یک‌روز به شبح خیالی پدربزرگ گفت: باباجون وقتی ماشین ترمز می‌بره یعنی چی؟
پدر با خنده گفته بود: با کی حرف می‌زنی پسرم؟!!
رضا حرفی نزد و با روح پدربزرگ به گمان خودش حرف می‌زد.
یک روز، پدر با خوشحالی آمد و گفت: پسرم، اسمت‌رو توی مدرسه تیزهوشان نوشته‌ام!
رضا خیلی خوشحال شد اما با حالتی غمگنانه گفت: بابایی! کارم رو خیلی دوست دارم.
پدر با خنده گفت: ای شیطون! یعنی می‌خوای مدرسه نری؟
رضا گفت: نه، درس رو هم دوست دارم اما کارم رو هم همین‌طور!
روبه‌روی تعمیرگاه، درخت‌های پاییزی برگ‌های خشک خود را فرو می‌ریختند و نرمه بادی بوی پاییز را انگار در شهر می‌گسترد. روح پدربزرگ بر فراز سر تعمیرگاه پسرش باز هم نجوا می‌کرد:
برو کار می‌کن مگو چیست کار

که سرمایه جاودانیست کار...



ادامه مطلب راکانال ما بپیوندید
@enshay20

کانال بهترین انشا

کانال انشای ششم و هفتم و هشتم
کانال انشای نگارش دهم و نهم 96-97
لینک کانال تلگرام انشای نگارش یازدهم
 









انشا درباره فیل و فنجان


رفتن به خانه اش احساس تشنگی بسیار زیادی کرد ،ولی هر چه دنبال آب گشت پیدا نکرد .درآن هنگام 

ناگهان چشمش بهفنجانی که مانند الملاس می درخشید افتاد ،پس خیلی زود به طرف فنجان رفت 

ومشاهده کرد که بله!پر از آب است با خوش حالی خواست که آب رابنوشد همین که آب رانگاه کرد فیلی را 

داخل آب مشاهده کرد بسیار ترسید وبا تعجب رفت ولی تشنگی چاره ای برایش نگذاشت پس دوباره 

خواست از آب بنوشد اما باز هم فیل را داخل آب توی فنجان مشاهده کرد در این هنگام مردی که کافر و 

گناهکار بود از آن حوالی رد می شد که آن صحنه را دید به حیرت فرو رفت وبا دقت به فیل وفنجان پر از آب 

نگاه  میکرد فیل نیز چند باری کار خود راتکرار کرد.






ادامه مطلب راکانال ما بپیوندید
@enshay20

کانال بهترین انشا

کانال انشای ششم و هفتم و هشتم
کانال انشای نگارش دهم و نهم 96-97
لینک کانال تلگرام انشای نگارش یازدهم